سینا  سینا ، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 21 روز سن داره

میوه ی عشقمون

سروش نوشت ..سروش اژدها کش!!

الهی فدات شم عزیزم هرجا سوسک می بینم و صدات میکنم سریع میای و میگی مامان شما کنار وایسا و زود می کشیش بابایی بهت لغب «سروش اژدها کش» داده قربونت برم ما شا الله مرد شدی مامان!  
30 خرداد 1391

سینا نوشت!

پسرم ..سینای مامان نمی دونم حتما هستی یا سارا دختر گل ه منی اما به هر حال به قول داداشی سروشت نی نی گلمونی ... عزیزم چند مدت پیش یعنی تقریبا یک هفته پیش با بابایی و مامان جون رفتیم سونوگرافی و ما شما رو دیدیم   عزیزم الهی قربون ه قدت برم ..ماشا الله از دفعه قبا تا الان حسابی قد کشیده بودی ..نازنینم کلی با بابایی ذوقتو کردیم .... دستتو روی صورتت میکشیدی ..درست مثل بابایی..هاهاها ..خیلی جالب بود .. دکتر گفت ..خب...یه پسر ناز داری انشا الله خیلی تعجب کردم اما الهی سلامت باشی و شاد عزیزم بی صبرانه منتظر دیدنت هستم عزیزم دوستت دارم مامان... راستی: مامان این روزها خیلی ناقلا شدی وو الهی فدات شم خیلی قشنگ لگد می ز...
27 خرداد 1391

سروش نوشت..اولین قراره زندگی!

- مامان جانم ؟ - امروز اولین قرارم رو گذاشتم قرار ؟ - آره با ایرسا دوستم قرار گذاشتم ساعت 5 روز پنجشنبه بریم شهر بازی ستاره - میشه بریم مامان؟ نمی ونم برنامه مون چی باشه بتونیم یا نه باید اول با مامان مشورت می کردی عزیزم - نه ..مامان می دونی چرا من این کار رو کردم ؟؟؟ نه چرا عزیزم ؟ - چون می خواستم مثل آم بزرگها باشم که مثلا با دوستاشون قرار می ذارن ... هاهاهاها عزیزم ....باشه اگر شد حتما می برمت ...   پ.ن:  امروز خودت از آقای سی دی فروش قیمت گرفتی و سی دی خریدی ..یعنی جایزه گرفتی از من...
27 خرداد 1391

سروش نوشت ..فرشته .

داره غذا می خوره  میگه - مامان میشه بهم غذا بدی دستم کثیف میشه می خوام با دستمال پاک کنم کارتونم رو نمی بینم باشه عزیزم مشغول میشم چند لقمه می خوره - مامان می دونستی فرشته ای؟؟ می خندم ..نه ! فرشته که تو آسمونه - نه مامان هر مامان یه فرشته است.... دلم پره شوق میشه و لبم پره خنده ممنونم که خدا تورو این همه خوب آفرید  مامان!     ...
25 خرداد 1391

سروش نوشت ..دعا.

بابا خسته از کار برگشته من داخل آشپزخونه دارم تدارک شام رو می بینم بابایی سروش برا من یه بالشت میاری؟؟ (سروش امروز خیلی خسته شده کلییییییی جنب و جوش داشته ما شاالله..خودشم دراز کشیده ..) - نه بابا  خیلی خسته ام ..چرا من؟؟ آخه شما پسر گلمی بابایی... من به امید شما هستم - الهی این سینا زود به دنیا بیاد و بزرگ شه ..همه ی کارهای خونه رو انجام بده  من راحت شم! منو بابا ش به هم نگاه می کنیم زیر لبی لبخند می زنیم و عاقبت بالش رو سروش میاره ... خدا حفظت کنه عزیز مادر....  
23 خرداد 1391

تصمیم ...

طبق یافته‌های روان‌شناسی، یکی از مهم‌ترین چالش‌ها در سال‌های اول زندگی برای کودک تصمیم گرفتن است. ناتوانی در تصمیم‌گیری مشکلی است که بسیاری از کودکان در سن پایین دارند و در صورت حل نشدن می‌تواند در سنین بالا‌تر به مشکلات بزرگ‌تر و دامنه‌دارتری تبدیل شود. محققان تاکید دارند برای حل این مشکل و عبور از این مرحله پیچیده، لازم است پدر و مادر با استفاده از روش‌های مختلف کودک‌شان را وادار به تصمیم‌گیری کنند. اول لازم است به کودک‌تان بفهمانید که تصمیم او می‌تواند نتیجه‌ای خوب داشته باشد. به این منظور هر تصمیمی که او می‌گیرد و کاری که انجام می‌دهد باید با واکنش ...
23 خرداد 1391

پسرم سینا!!

بابایی خوشحالم که داداشت به آرزوش رسید و تو پسری!!! قسمت اینه که همه ی عشقمو نثار شما و سروش و باران کنم !!
21 خرداد 1391

سینا نوشت!

سلام مامان خوبی عزیزم؟؟ امروز از صبح بی خواب بودم دیشب ساعت 4 صبح خوابم برد و امروز از صبح زود بی خواب بودم قربونت برم مامان خیلی دوست داشتم .... اما نه دیگه به قول ه خالت نباید به زبون هم بیارم و تنها کاری که انجام می دم باید شکر خدا باشه الهی شکر... سینا ی مامان دیشب توی سونو گرافی من دیدمت الهی فدات بشم با اون دستهای کوچولوت دستهاتو به عادت ه بابایی روی صورتت می کشیدی و ما کلی ذوقتو کردیم عزیزم ندیده دل تنگتم سینا جون برات اعتراف کنم که من تلاش خودم رو تا اونجا که می تونستم برای رسیدن به خواسته ام کردم اما خب قسمت نبود و الهی تو سلامت باشی و شاد و خوب.. دوستت دارم عزیزم قربانت :مامانی... ...
21 خرداد 1391

نی نی نوشت ...

عزیز مامان این روزها ما داریم دنبال خونه می گردیم با بابایی و من خیلییییییییی خسته میشم ازت معضرت می خوام که شما رو هم خسته می کنم اما مجبوریم گل ه مامان تا شما ما شا الله بزرگ تر نشدی وضعیت خونمون رو ثابت کنیم عزیزم این روزها حرکتت خیلیی خیلیی کم شده شاید خسته ای گل ه بهشتی  ه من ان شا الله سلامت باشی روی ماهتو ندیده می بوسم قربانت : مامانی.. ...
19 خرداد 1391